loading...
کلوپ اس ام اس،سایت تفریحی،اس ام اس
سایت تفریحی سوسول
سایت تفریحی سوسول

pouya بازدید : 72 سه شنبه 12 فروردین 1393 نظرات (0)

داستان پیرمرد ناشنوا/داستان های اموزنده

داستان پیرمرد ناشنوا،داستان اموزنده،داستان کوتاه،داستانک

 

داستان پیرمرد ناشنوا

یيرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.

بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.

دو سه هفته می گذره و میره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.

دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه:

خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.

پیرمرد می گه: نهمن هنوز بهشون چیزی نگفته ام!

هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم…

فقط تنها اتفاقی که افتاده

اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام! ! !

pouya بازدید : 71 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان طنز سه افریقایی/داستان کوتاه طنز/داستان های طنز و جالب

.

.

.

سه تا افریقایی وسط بیابون داشتن میرفتن

در همين حال و هوا بودن که يک دفعه يه چراغ جادو پيدا مي کنن.

بعد غوله مي ياد بيرون و بهشون ميگه  هرکدومتون یه ارزو بکنین!

اولی ميگه: منو سفيد کن. . .

دومی میگه: منو هم سفید کن. . .

تا اينو ميگه سومي ميزنه زير خنده

دوتا افریقایی ميگن: چيه براي چي ميخندي؟

سومي گفت: همينجوري. . .

نوبت سومي ميشه. غوله ازش مي پرسه: تو چي مي خواي ؟؟؟

سومي ميگه: چیز زیادی نمیخوام . . .

فقط این دوتا رو اگه میشه سیاهشون کنه. . . خخخخخ

pouya بازدید : 73 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

به سلامتی پدر/سلامتی همه پدرهای عزیز

.

.

.

به سلامتی پدر :

پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه

میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش .

اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه

اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که

زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:

هر فرد زحمتکشی میبینیم

اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است.

احترام کنیم: این فرشته شاید:

یک کارگر ساده باشد

یک کارگر شهرداری باشد

یک دستفروش باشد

یک پرستار باشد

****** هر چه که هست یک فرشته هست******

pouya بازدید : 74 جمعه 25 بهمن 1392 نظرات (0)

شب را دوست دارم

.

.

.

چون ديگر رهگذري از كوچه پس كو چه هاي شهرم نمي گذرد

تا سر گرداني مرا ببيندچون انتها را نمي بينم!

تا براي رسيدن به آن اشتياقي نداشته باشم. . .

شب را دوست دارم چون ديگر هيچ عابري از دور اشك هاي يخ زده ام را

در گوشه چشمان بي فروغم نمي بيند.

شب را دوست دارم :

چرا كه اولين بار تو را در شب يافتم.

از شب مي ترسم : تو را در شب از دست دادم.

از شب متنفرم ، به اندازه ي تمام عشق هاي دروغين

با آفتاب قهرم چرا شبها به ديدارم نمي آيد؟

_____________شب را دوست دارم_________

 

 

pouya بازدید : 71 شنبه 19 بهمن 1392 نظرات (1)

داستان پندآموز/داستان پیرمرد و دختر/داستان کوتاه زیبا

روزی روی نیمکتی چوبی پیرمرد و دختری نشسته بودند

پیرمرد از دختر پرسید غمگینی ؟ 

دخترگفت:نه

پیرمرد گفت مطمئنی؟

 دختر گفت نه!

پس چرا گریه می کنی؟

دوستام منو دوست ندارن. . .

چرا دوستت ندارن؟

چون خوشگل و زیبا نیستم!!!

اونا این حرف رو به تو زدن؟

نه نزدن!

ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .

راست می گی ؟

 اره ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید

و به طرف دوستاش دوید . . . شاد شاد. . .

چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد

کیفش را باز کرد . . .

!عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت!

pouya بازدید : 96 جمعه 18 بهمن 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه عشق خاموش/داستان کوتاه عاشقانه

.

.

.

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت. . .

که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. . .

اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.

هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون….

بعد از یک ماه پسرک مرد…!!!

وقتی دخترک به خونه پسرک رفت تا ازش خبر بگیر؟؟

مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟؟؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

pouya بازدید : 228 یکشنبه 29 دی 1392 نظرات (0)
داستان کوتاه مردپاک/داستان اموزنده

.
.
.
داستان کوتاه خواندنی” مرد پاک “ 
مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره 
به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته
میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره… 
زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
 صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت 
که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده …
 مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
 که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…
 زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست … 
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
 زود بر می گردم پیشت عشق من دوست دارم خیلی زیاد…. 
مرد که خیلی تعجب کرده بود میره پیشه پسرش و ازش می پرسه
  دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
 پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی 
و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره
 تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی …
 هی خانوووم 
 تنهااااام بزار 
 بهم دست نزن…
 من ازدواج کردم…   
سلامتی همه ی مــــــــــردای پاک ♥

pouya بازدید : 76 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

داستان طنز سه مرد مست/داستان خنده دار/داستان طنز

.

.

.

سه تا مرد مست سوار تاکسی شدن. . .

 در رو که بستن، راننده دید خیلی مستن. . .

 سریع ماشین رو روشن کرد، بعد زود خاموش کرد و گفت:

 "مسافران عزیز! رسیدیم به مقصد!"

مرد اولی

 پول میده پیاده می شه...

مرد دومی 

نه تنها پول میده، بلکه تشکر هم می کنه!

مرد سومی

 با عصبانیت تمام یه دونه محکم می زنه پس گردن راننده!

گفت: اینو زدم که درس عبرتی بشه واست

 از این به بعد تند نری!

 داشتی هممون رو به کشتن می دادی مردتیکه کصافططط. . . 




درباره ما
کلوپ اس ام اس،سایت تفریحی،اس ام اس،خنده،جوک جدید،عکس،بیوگرافی،بیوگرافی خوانندگان،بیوگرافی بازیگران،اسا م اس خنده دار،جوک جدید،سایت تفریحی کلوپ اس ام اس،خنده دار، سایت سرگرمی،اس ام اس عاشقانه،عکس عاشقانه،مد،مد و مدل
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 466
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 233
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 89
  • باردید دیروز : 36
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 570
  • بازدید ماه : 1,885
  • بازدید سال : 15,880
  • بازدید کلی : 240,526