پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»
برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید
دختری از مرد روحانی میخواهد به منزلشان بیاید و به همراه پدرش به دعا بپردازد. وقتی مرد روحانی وارد
منزل میشود ، مردی را می بیند که بر روی تخت دراز کشیده و یک صندلی خالی نیز کنار تخت وی قرار دارد.
پیرمرد با دیدن مرد روحانی گفت: شما چه کسی هستید؟ و اینجا چه میکنید؟ روحانی خودش را معرفی
کرد و گفت: من دراینجا یک صندلی خالی میبینم گمان میکردم منتظر آمدن من هستید.
برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید
داستان طنز سه افریقایی/داستان کوتاه طنز/داستان های طنز و جالب
.
.
.
سه تا افریقایی وسط بیابون داشتن میرفتن
در همين حال و هوا بودن که يک دفعه يه چراغ جادو پيدا مي کنن.
بعد غوله مي ياد بيرون و بهشون ميگه هرکدومتون یه ارزو بکنین!
اولی ميگه: منو سفيد کن. . .
دومی میگه: منو هم سفید کن. . .
تا اينو ميگه سومي ميزنه زير خنده
دوتا افریقایی ميگن: چيه براي چي ميخندي؟
سومي گفت: همينجوري. . .
نوبت سومي ميشه. غوله ازش مي پرسه: تو چي مي خواي ؟؟؟
سومي ميگه: چیز زیادی نمیخوام . . .
فقط این دوتا رو اگه میشه سیاهشون کنه. . . خخخخخ
داستان خنده دار/داستان خنده دار مرد دست و دلباز/داستان کوتاه خنده دار
.
.
.
توی رختکن کلوپ گلف، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی
یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. . .
مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه اسپیکر موبایل رو فشار مــیده و
شروع می کنه به صحبت بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه
میشن ...
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره !
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم!!!
اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره!
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید 2013 رو
دیدم... یکیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری !
زن: عالیه. اوه یه چیز دیگه، اون خونه ای رو که قبلا میخواستیم بخریم دوباره
توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر
ندی !!!!
!
!
!
زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و
میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟؟؟
{نتیجه اخلاقی : خدا هیشکی رو نصیب مردم آزار جماعت نکنه !! }